باز جمعه آمد و اما...
تا حالا سگ دنبالت کرده؟
تا حالا سگ دنبالت کرده ؟
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری…
اما بزار برات بگم…
وقتی سگ دنبالت میکنه…
مخصوصا اگه شکاری باشه…
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش … اما نمیشه…
یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی…
امـا… خدا واست نیاره اگه پات درد کنه…
یا یه جا گیر کنی… یا…
کربلای_چهار بود… وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن… مجبور شدیم عقب نشینی کنیم… نتونستیم زخمیا رو بیاریم… بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای ام_الرصاص جاموندن… چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم… هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد… آخ … نمیدونم چنتا بودن… سگای_شکاری … ریخته بودن تو نیزار… بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود … هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه… زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو… داشتن تیکه تیکـ …. کاری از دست ما بر نمیومد … شنیدی رفیق؟ دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟ تا منه مدعی بچه مذهبی چادری هر کاری دلم بخواد بکنم؟ یا تویه آقا پسر … بگذریم … حرفای تکراریه… اما رفیق ! اگه دین هم نداریم … بیا مرد باشیم… انقد راحت پا روی خونشون نزاریم… #شرمنده_شهدا????
از خدا پروا کنید...
#تلخند
وقتی،عقل عاشق می شود...
مهم ترین پیغامی که یک مدافع حرم در دستمال کاغذی نوشت...
(به روایت همسر #شهید)
فکر میکنم همسرم تنها یک آرزو در دنیا داشت و برای آن بسیار تلاش میکرد. قبل از عقد به من گفت دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه. وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم. آن لحظات تمام دغدغهام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟ حتماً او هم نمیتوانست با صدای بلند خواستهاش را بگوید. تا لحظاتی دیگر خطبه عقد جاری میشد و من از خواسته صالح بیخبر بودم! نمیدانستم چه کنم.
در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد. دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: «دعا کن من شهید شوم…» یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا کردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود، اما واقعاً تصور نمیکردم این خواسته قلبی به این سرعت محقق شود… من گفته بودم عاقبتش، که به حساب ذهن من، تا این عاقبت سالهای سال فرصت داشتم… فکرش را نمیکردم که به این زودی داشتن صالح به آخر برسد.
«
#عبدالصالح زارع بهنمیری