دلتنگ که میشی چکار میکنی؟
?اولین بار که رفت نجف، حالم خیلی بد شد. فشارم افتاد. دراز کشیدم روی تخت. حتی محمد هادی شیر نمیخورد. شاید رفتن پدرش را حس میکرد. بلند شدم وضو گرفتم و قرآن خواندم. با هم قرار گذاشته بودیم که هر وقت دلتنگ و بیتاب هم شدیم. وضو بگیریم و رو به قبله با هم حرف بزنیم. بعد از استخاره به قرآن که خبر بازگشتش را میداد کمی آرام شدم.
راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید
?کتاب دیدار پس از غروب ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم ۱)؛ نوشته منصوره قنادیان، صفحه ۶۴ و ۶۷
شهیدی که در کارهای خانه به همسرش کمک می کرد.
?همسر شهید زین الدین درباره اهتمام این شهید به یاری دادن همسر در امور منزل میگوید: ظرفهای شام معمولاً دو تا بشقاب و یك لیوان بود و یك قابلمه. وقتی میرفتم آنها را بشویم، میدیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من میگفت: «انتخاب كن، یا بشور یا آب بكش». به او میگفتم: مگر چقدر ظرف است؟ در جواب میگفت: هر چه هست، با هم میشوییم.
☘️یك روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. با پدر، مادر، خواهر و برادر مهدی همه با هم سر سفره نشسته بودیم. من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خوردهاند، ولی مهدی دست به غذایش نزده تا من برگردم.
?یادگاران، كتاب زین الدین، ص 19
#کربلا،کوتاه ترین راه تا خداست
#عاشقی...
#سیر الی الله
#نگاه حرام
#شهید_باشیم_بعد_شهید_میشویم
دعا کنید #شهیـــــد “باشیم”
نه اینکه فقط شهیــد “بشویم".
اصلا تا شهیــد نباشیم،
شهیـــد نمی شویم.
تا حالا فکر کرده اید،
پشت بعضی دعاهای #شهادت ،
یک جور فرار از کار و تکلیف است.
سریع شهیـــد شویم تا راحت شویم! اما …
دعا کنید قبل از اینکه شهیــــد بشویم، یک عمر شهیـــد باشیم.
مثل حاج #قاسم_سلیمانی که #رهبر به او می گویند تو خودت #شهیـــــد_زنده_ای برای ما.
مثلاً هشتاد سال
شهیـــــد باشیم …!!!!
شهیــــد که “باشیم"، خودش مقدمه
می شود تا شهیـــد هم “بشویم".
ان شاءالله
#اللهم_الرزقنی_توفیق_الشهادة
تا حالا سگ دنبالت کرده؟
تا حالا سگ دنبالت کرده ؟
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری…
اما بزار برات بگم…
وقتی سگ دنبالت میکنه…
مخصوصا اگه شکاری باشه…
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش … اما نمیشه…
یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی…
امـا… خدا واست نیاره اگه پات درد کنه…
یا یه جا گیر کنی… یا…
کربلای_چهار بود… وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن… مجبور شدیم عقب نشینی کنیم… نتونستیم زخمیا رو بیاریم… بچه های زخمیه غواص تو نیزارهای ام_الرصاص جاموندن… چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم… هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد… آخ … نمیدونم چنتا بودن… سگای_شکاری … ریخته بودن تو نیزار… بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود … هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه… زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو… داشتن تیکه تیکـ …. کاری از دست ما بر نمیومد … شنیدی رفیق؟ دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟ تا منه مدعی بچه مذهبی چادری هر کاری دلم بخواد بکنم؟ یا تویه آقا پسر … بگذریم … حرفای تکراریه… اما رفیق ! اگه دین هم نداریم … بیا مرد باشیم… انقد راحت پا روی خونشون نزاریم… #شرمنده_شهدا????