#خاطره امر به معروف و نهی از منکر_4
در ایستگاه تاکسی، دو تا خانم خیلی بد لباس پوشیده بودن(نمیدونم از ناخن های لاک زده یشان بگم یا ساق پاهای نمایان یااز موهایشان که انگار روسری سرشون نبود یا دست های تا آرنج نمایان) همه مسافرا نگاهشون به سمت اون دونفر بود(حتی مردها)!
با خودم میگفتم چکار کنم خدایا! برم…. نرم! به خودم گفتم زهره نهایتا دوتا فحش میشنوی یا…، گفتم خدایا به امید تو و رفتم کنارشون: و با لبخند و خیلی آروم گفتم سلام خانمای عزیزم،این پوشش مناسب بیرون نیست(اصلا نگاه لباسشون نمیکردم یا با دستم اشاره نمیکردم که بقیه بفهمن) سریع یکیش که بدتر پوشیده بود، بلند گفت: بفرمائید(یعنی برو)…. بر اساس اون موقعیت نمیشد بیشتر ادامه داد، چند قدم رفتم جلوتر وایسادم منتظر تاکسی!
صدایشان می آمد که بلند میگفتند: انگار فضول بقیه ان! چه ربطی داره به کسی! چرا دخالت میکنن! خیلی ناراحت و اخمو بودن…
معلوم بود گناه، کوفتشون شده بود.
مطمئنا وقتی دوباره به تور خانم های تذکر بخوره، به خودشون میان و میفهمنن که نمیتونن بخاطر هر تذکری صداشونو ببرن بالا!
لطفا همگی آمر باشیم!
تذکر لسانی، وظیفه همگانی
#خاطره_خودم
#خاطره_خانم های_محلاتی